از همگان می پرسم که آیا انسان در مقام قربانی می تواند مدعی شود که اختیاری نداشته است؟ و آیا قربانی بودن، انسان را از مسئولیتهای اجتماعی و انسانی، اخلاقی و مدنی، معاف می کند؟
شبکه تواب سازی در مقابلِ زندانیان سیاسی
مینا زرین
قبل از پرداختن به سوالات مطرح شده از جانب شما، مایلم به نکته ای کوتاه دربارۀ استفاده از واژه "تواب" بپردازم. سرکوب و فشار درجمهوری اسلامی بعد از 30خرداد 1360شدت بیشتری به خود گرفت. در اواخر سال 60 یک سیستم اسلامی کردن با القاب و واژه های مذهبی در زندانها به وجود آمد. شکنجه با کابل به «تعزیز»، بازجوی شکنجه گر به «برادر»،رئیس زندان به «پدر»، قاضی به «حاکم شرع» و ... تبدیل شد. همکاران و خائنین حول یک شبکه تواب سازی ومقوله هائی به نام «ارشاد» به مثابه یک خط موازی در مقابل زندانیان سیاسی در درون زندانها بوجود آمد. رژیم با استفاده و جا انداختن واژه تواب و توابین، باورهای ایدئولوژیک خود را گسترش و تعمیم داد. عملکرد زندانبانانی چون لاجوردی و حاج داود رحمانی در راستای این باورهای ایدئولوژیک نشانۀ بارز چگونگی اجرای سیستماتیک دستگاه سرکوب رژیم است. باورهای ایدئولوژیک رژیم بر تحقیر زندانیان سیاسی و همراه با تبلیغات مذهبی از طریق پخش قرآن، نوحه، تحمیل مراسمهای مذهبی مانند ماه رمضان و غیره شکل گرفت. رژیم در محیط زندان با استفادۀ عملی از این واژه ها بخشی از زندانیان را به خدمت گرفته و به همکاران خود تبدیل نمود. این همکاران جدید رژیم در واقع به بخشی از دستگاه سرکوب، شکنجه و اعدام تبدیل شدند و گاهاٌ عملی تر و موثرتر از پاسداران رژیم در خدمت اهداف سرکوبگرانه رژیم قرار گرفتند.
در پاسخ به سوال اول شما مبنی بر اینکه " آیا شما گفتگو بین زندانیان سابق و توابین را در خدمت فرهنگ دمکراتیک میدانید یا مخدوش شدن مرزها ؟ آن مرزها کدامند ؟"
به نظر من این یک سؤال مجرد، کلی و مبهم می باشد. به ظاهر پرسشی جسورانه برای جستجوی
تعاریف تازه و آشتی دادن ضدیت های گذشته، همدلی و کمک به نقشه های ذهنی جدید است که در دستور کار قرار گرفته است. نحوه تلقی، گوئی یک خصومت شخصی و خصوصی است که فقط بایستی زندانیان سیاسی سابق مرز خود را با توابین روشن سازند .میدانیم آیا توابين چه کردند؟ آنها در گذرگاه ها، کوچه ها و خیابان ها، بهترین فرزندان زحمتکشان را شناسائی و یکی از عوامل فرو کشاندن جریان مبارزاتی در جامعه بودند. فرزندان، پدران و مادران بسیاری را داغدار کردند. به طور پی در پی زندگی روزمره، فعالین سیاسی و یا حتا بستگانشان را مورد تعرض و آسیب قرار دادند. در محل کار «نیروهای مشکوک» را شناسایی کردند. در زندان با ماسکهای «کوکلس کلان» به همراه بازجویانشان بند به بند به دنبال زندانیان سیاسیای میگشتند که هنوز به طور کامل برای دشمن شناسایی نشده بودند. برای آن که خودشان شناخته نشوند، چهرهاشان را پوشانده بودند و بیآنکه حرف بزنند، فقط با یک نشان انگشت به سوی فردی که شناسایی کرده بودند، بازجویان به سرعت زندانی را از بند خارج کرده و به شکنجهگاه روانه میساختند. بسیاری از زندانیان سیاسی، بعد از چنین شناساییای توسط «کوکلس کلان»ها به جوخه اعدام سپرده شدند.
ابعاد مشکل آفرین این پدیده درحوزه هایی گسترده شد که از مرزهای زندان فراتررفت و موجب آسیب های اجتماعی وجنگ روانی در محل کار و حیثیت خانواده های زندانیان سیاسی شد. با این مجموعه آیا می توان این مقوله را جدا از کل جامعه دید و آن را تنها به بحث دو طرفه زندانیان سابق و توابین کشاند؟
آیا باید زندانیای که خود از چنین توابینی یادماندههای فاجعهآمیز بسیار دارد، به گفتگو با آنان بپردازد. تصمیم در این مورد با تک تک افراد است ولی پاسخ صریح و روشن من این است که چنین گفتگویی را برضد فرهنگ دمکراتیک میدانم. چه بحثی با هم داریم؟ من بگویم تو مرا شکنجه کردی... او هم جواب دهد: خوب کردم، دوباره هم بتوانم انجام میدهم!؟ آنجایی که کمونیست ها را به کافر و مرتد نسبت می دهند و من را بعنوان یک فرد نجس که گزارش فرد توابی است که قطره آبی از دست من بر بدن فرد تواب چکیده شده است و با دادن روحیه به همبندانم، به انفرادی های گوهردشت می فرستند که بدترین توهین ها و فشار روحی، روانی، خطر و ترس از تجاور جنسی و دهها شکنجه نادیده جسمی را بر جان و روانم وارد می آورند. مرهم نیافتن دردهایم از قبیل نرمی استخوان، اضطراب، بیقراری، لکنت زبان و از دست دادن تمرکز، با من همراه می باشد؛ و هنوز این زخم ها به قوت خود باقی است. بعد از هفته ها بی خبری خانواده ام از وجود من و کشاندن آنها به زندانهای اوین، قزلحصار، گوهردشت، به آنها اطلاع می دهند که: دختران شما در زندان قزلحصار شورش کرده و بهمین علت به زندان گوهردشت آورده شده اند. نصیحت شان کنید و بگوئید، با چند خط توبه نامه نوشتن، از این زندان به جای بهتری فرستاده خواهند شد. ادامه این بحث و بار عظیم پاسخگوئی و کشمکش درونی بین زندانی و خانواده ها را کنار می گذارم و در چارچوب بحث باقی می مانم. در این راستا هدف این بحث چیزی جز لوث کردن ارزشهای دمکراتیک و مشروعیت بخشیدن به دستیاران شکنجهگران نیست. کسانی که چنین پیشنهادی میکنند، زندانیان شکنجه دیده و آسیب خورده را به مصاف دور دیگری از تعرض بازجویان و توابان در خارج از کشور میکشانند.
اما در ارتباط با کلیت سؤال مطرح شده، مایلم به صورت کوتاه برداشتم را از عبارت "فرهنگ دمکراتیک" و لازم و ملزوم دانستن و یا مشروط کردن آن به دیالوگ با زندانیان سابق و همکاران رژیم ارائه دهم.
به صورت کلی و عام احترام به فرهنگ دمکراتیک را کسی نمی تواند رد بکند، اما سؤال در اینجا است که احترام به این فرهنگ دمکراتیک یک طرفه است یا همگان به آن باور دارند و مطرح کردن این بحث چه اهدافی را دنبال می کند؟ سؤال در اینجا است که آیا همکاران رژیم جمهوری اسلامی که هم اینک حوزه انجام وظیفه شان از لحاظ مکانی و زمانی تغییر کرده است در چارچوب فرهنگ دمکراتیک می گنجند یا نه؟ پاسخ به این سؤال، نه است. گفتگو و دیالوگ با زندانبان، شکنجه گر، تیر خلاص زن، سرکوبگر و... را نمی توان با ژست احترام به فرهنگ دمکراتیک توجیه کرد. جمهوری اسلامی سعی دارد با طرح کردن «فرهنگ به اصطلاح گفتگو» با مخدوش کردن مرزها، در صفوف زندانیان سیاسی سابق نفوذ کند.
سوال دوم " آیا بنظر شما برای برقراری گفتگو پیش شرطی لازم است ؟ اگر آری، این پیش شرط چیست ؟
پاسخ به این سؤال ارتباط مستقیم با سؤال اول شما دارد. همانطوری که در بالا مطرح شد، نکته در اینجا است که گفتگو و ایجاد گفتگو با کی و برای چه و در راستای چه اهدافی قرار است صورت بگیرد؟ اصل گفتگو در میان ما چه معنایی دارد. تنها چاره این است که با همت جمعی و کار در زمینه برگزاری جلسات و سمینارها در میان فعالین سیاسی و افراد آگاه و همگان مرتباٌ به واقعیات گذشته توجه داشته باشیم و اشکالات را بررسی و روشنگری صادقانه ای را موضوعیت داد و از تحمیل راه حلهای کلی خودداری کرد. بايد شرايطی را فراهم آورد تا زخم های زنان و مردان شکنجه شده و پی آمد های تخریبی آن، نياز به فضا و حمايت و همبستگی دارد تا در مورد آن چه بر آنان رفت حرف بزنند.
سوال سوم " جمعی بر این عقیده اند که توبۀ تعدادی از رهبران سازمانهای سیاسی ، تاثیر زیادی در اوج گیری پدیدۀ توبه در میان اعضا و هواداران این سازمانها داشته است. نظر شما در این مورد چیست ؟ نقش خود فرد را چگونه ارزیابی می کنید؟
وجه اشتراک شرایط حاکم بر زندانهای رژیم جمهوری اسلامی با زندانها در دیگر کشورهای جهان بسیار زیاد است. با این تفاوت که در کنار سرکوب فیزیکی، سرکوب ایدئولوژیک، نقش بسیار مهمی را ایفا می کند. تبدیل شدن تعداد کمی از "رهبران" سازمانهای سیاسی به همکاران رژیم را می توان یکی از عوامل تاثیر گذار بر "اعضا و هواداران" در جهت همکاری با رژیم مطرح کرد، اما این عامل نقش تعیین کننده نداشته است. مقاومت و رفتار اکثریت زندانیان سیاسی خلاف این ادعا را به اثبات رسانده است. آنان تن به همکاری با رژیم ندادند. هواداران، این رهبران خائن را فاقد صلاحیت و ارزش دانسته و گوش به اراجیف آنها ندادند و گاهاٌ آنها را به استهزا کشاندند. اگر چه رژیم با کشاندن رهبران به پای مصاحبه های تلویزیونی می خواست مقاومت اعضا و هواداران را درهم شکند، اما این معادله با این پیش بینی به جلو نرفت. بسیاری از اعضا و کادرهای جنبش صادقانه برای انسانیت و رهایی گام برداشتند. بسیاری از آنان با گلولههای سربی دشمن اعدام و یا به طناب دار آویخته شدند. به دریافت من، چنین پدیدهای (مقاومت بخش وسیعی از هواداران) نقش کاراکتر فردی و میزان آگاهی نیروهای دستگیر شده را برجسته میکند. نقشی که الزاماٌ به «تیتر تشکیلاتی» دستگیرشدگان برنمیگردد، بلکه به واقعیت هستی اجتماعی و سیاسی آنان مربوط میشود.
سوال چهارم، تعریف شما از قربانی چیست؟ آیا شما توابین را در ردیف قربانیان رژیم قرار می دهید؟ آیا آنها را رده بندی می کنید؟
واژه قربانی همچون واژه تواب یک بار مذهبی و ایدئولوژیک دارد. واژه "قربانی " مروج فرهنگ مشخصی است و آنهم فرهنگ مذهبی و ایدئولوژیکی که پایه و اساس اش بر قربانی کردن و قربانی شدن در راه یک معبود بنام "خدا" بنا نهاده شده است. در این فرهنگ برای رسیدن به معبود، انسانها می بایست قربانی کردن را فرا بگیرند و خود را برای قربانی شدن آماده بکنند. در تقابل با این درک مذهبی و ایدئولوژیک، انسان به صورت عملی نه معبودی دارد و نه قربانی کردن و قربانی شدن را ترویج می کند و بر خلاف این تفکر ارتجاعی، انسان تلاش برای زندگی بهتر و نوین را در پراتیک روزمره خود به پیش می برد..
واژه قربانی علاوه بر تعریف مذهبی آن، از یک تعریف اجتماعی و جامعه شناسانهای نیز برخوردار است، یعنی آسیب دیدگی و حوادث پی در پی که فرد قربانی بر اثرحوادث ناگوار جنگ و آتش سوزی و سیل اختلالات، فشارها و نگرانیهائی در او و دنیای پیرامونش به وجود میآید، یا بر او چیزی نا خواسته تحمیل و یا شرایط زندگی فرد قربانی تغییر میکند. نمونه زیر یکی از دهها مواردی است که آسیب دیدند و قربانی شدند:
دختری را یادم میآید که در بیمارستانی کار میکرد، اسم هم تشکیلاتیاش را داده بود و تقریبا نمی دانست که هم تشکیلاتیاش در چه ردهای قرار داشت، این زن (هم تشکیلاتی اش) دستگیر و اعدام شد. دختری که او را لو داده بود، بسیار پریشان حال بود و از کاری که کرده بود سرخورده و پشیمان بود. در عین حال به خاطر این کارش حاضر نمی شد تا با سر موضعی ها همراهی کند. اما او به همکاران جمهوری اسلامی نپیوست. در بند هم نتوانست قامت خود را استوار کند. چون همیشه خودش می گفت که خیانت کرده است. می پژمرد و همیشه تنها بود. همدلی من را در نهایت صداقت پس می زد و لحظات مرگبار زندگی را در زندان سپری میکرد. چند سال بعد آزاد شد. ولی نمیدانم که با مشکلات روحی پیش آمده، چه بر سرش آمد و به چه سرنوشتی دچار شد. یا افراد دیگری که زندگی آرام خود را در زندان انتخاب کردند اما این افراد هم تحت شرایط سخت قرار گرفتند اما با تحمل نکردن زندان، تن به مصاحبه دادند و با قبول شرایط زندان آزاد شدند. اما صادقانه گفتند که دیگر در این راه سخت و دشوار نمیتوانند قدمی بردارند و بخشی از آنها هنوز نتوانستند جایگاه خود را در اجتماع پیدا بکنند و هنوز هم سر در گم هستند.
ولی بحث ما در مورد همکاران و همدستان رژیم میباشد. همکاران رژیم آگاهانه تن به همکاری دادند و می دهند. لاجوردی به توابین و وظایف آنها افتخار میکرد که در اعدامها شرکت کردهاند و تیر خلاص زده اند. در اوین توابها یا خائنین در اعدام ها شرکت میکردند و تیر خلاص می زدند، بازجوئی می کردند و هم پای بازجوها شلاق و کابل میزدند، در گشتهای خیابانی میرفتند و افراد مبارز را شناسائی میکردند. به عنوان دوست و رفیق در گذرگاهها میایستادند، راهها را می بستند و اتوبوسها را می گشتند. از زندانی بازجوئی و به اصطلاح خودشان «تخلیه اطلاعاتی» می کردند.
در زندان قزلحصار در بند زنان توابین وظایف زیر را انجام میدادند: مسئول بند زنان که بعد از رئیس زندان مقام دوم را در زندان داشتند، تک نویسی میکردند ، لو میدادند، زندانیان را تحت فشار و شکنجه قرار میدادند، مصاحبه می کردند و مسائل تشکیلاتی را لو می دادند. پدیده تواب سازی را در کنار اشکال و روش های دیگر سرکوب مانند بازجویی و شکنجه، زندان و... کلیتی از سیستم سرکوب را ایجاد نمود وتوانایی ای برای جمهوری اسلامی ایجاد کرد تا بتواند یک جنبش بزرگ اجتماعی را به عقب نشینی وادارد. جمهوری اسلامی تمامی سعی اش این بود تا با زیر پا گذاشتن حداقل حقوق انسانی، با کنترل دائمی و با دیکته کردن اخلاق مذهبی، جو روحی و روانی غیر انسانی ای ایجاد کند تا انسان ها را به شکست وا دارد.
همانگونه که در بالا مطرح شد در گذشته و حال افرادی به بخشی از دستگاه سرکوب تبدیل شده اند. مطرح کردن واژه "قربانی" در ارتباط با همکاران رژیم، جدا از درک ایدئولوژیکیای که از آن سخن رفت هدفی جز به وجود آوردن جو "مظلوم نمایانه" و حمایت مستقیم و غیر مستقیم از همکاران رژیم ندارد. منظور از همکاران رژیم در زندان (و تداوم همکاری آنها در خارج از زندان)، شامل کسانی است که از زندانی به زندانبان تبدیل شدند، از گزارش نویسی آغاز کردند و پا به پای شکنجه گران شکنجه کردند، بازجو و سر بازجو شدند و به مسئولیت بند گمارده شدند، تیر خلاص زدند، اعدام کردند، در گشتها برای شکار مبارزین شرکت کردند، زندانیان سر موضع را تحقیر کردند و ...
اما حساب همکاران رژِیم از کسانی که به دلایل مختلف (زیر شکنجه فیزیکی و غیره) در زندان پاسیو شدند و در فعالیتهای درون زندان شرکت نکردند و در گوشه ایی در انتظار پایان "دوران محکومیت" نشستند و با شرایط زندان آزاد شدند، جدا است.این زندانیان به همکاران رژیم تبدیل نشدند.
پاسخ پنجم:
در ارتباط با این سؤال که همزیستی با همکاران گذشته و کنونی رژیم را مورد نظر دارد، مایلم بگویم که اگرچه آنها در میان ما زندگی می کنند اما بخشی از ما نیستند، عده ای از آنها در تداوم انجام وظیفه خود یعنی سرکوب، زندان، شکنجه، اعدام به لباس دیگری در آمدهاند. آنها میخواهند همه چیز به فراموشی سپرده شود. می خواهند حافظه تاریخی جامعه را پاک کنند. در چنین رابطهای است که از "رویارویی اندیشهها و فرهنگ گفتگو" داد سخن میرانند و فرمان "ببخش و فراموش کن" را صادر می کنند. آزادیخواهان و سوسیالیست ها برای احقاق حقوق انسانی و از بین بردن سرکوب و زندان، شکنجه و اعدام مبارزه کرده و میکنند و برای حافظه تاریخی جامعه اهمیت به سزائی قائلند. افرادی چون اکبر گنجی ها، حجاریانها و جانیانی چون خاتمیها، رفسنجانیها، خامنهایها، نیری ها، حاج داوودها و... مدافع دولت سرمایه داری مذهبی حاکم بر ایران، همچون تمامی جانیان در دیگر نقاط جهان می بایست جوابگوی جنایات خود باشند تا جوامع انسانی بتوانند بر مبنای این حافظه تاریخی قضاوت نهائی خود را بنمایند. پدیدۀ همکاران رژیم جهموری اسلامی یک واقعیت است. رژیم و همکارانش به صورت عملی و علنی سعی در مخدوش کردن واقعیتها و مرزها دارند و از این طریق سعی می کنند حافظه تاریخی جامعه را به بیراهه بکشند.در تقابل با این ترفند، انسانهای آگاه که برای یک جامعه نوین بدون سرکوب، استثمار و برای رهایی انسان مبارزه میکنند، همچون مرتجعین خواهان "چشم در مقابل چشم" و "خونخواهی" نیستند و نخواهند بود، اما خط و مرزهای مشخصی در ارتباط با ارزشهای مبارزاتی و انقلابی توده ها داشته و دارند. این ارزشها را پاس می دارند و آن ها را در خدمت رشد و اعتلای تاریخ بشری قرار می دهند. به عبارتی دیگر سوسیالیست ها و آزادیخواهان تمامی تلاششان این است که بساط چوبههای دار، شکنجه و سرکوب را از بین بردارند و در این راه مسئولیت بسیار بزرگی برای گفتن حقایق بر دوششان قرار دارد. سخن را کوتاه میکنم و از همگان می پرسم که آیا انسان در مقام قربانی می تواند مدعی شود که اختیاری نداشته است؟ و آیا قربانی بودن، انسان را از مسئولیتهای اجتماعی و انسانی، اخلاقی و مدنی، معاف می کند؟
با بهترین آرزوها برای تو و نشریه آرش
اکتبر 2006
http://www.arashmag.com/content/view/620/47/
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر