....
تاریخ دهه 60 می گوید،ما هنوز زنده ایم و با پتانسیل فعلی مان با سر کشی، گستاخی پرونده ناگشوده کشتار دهه 60 را باز گشوده،نگاه خواهیم داشت و در آزمون های تاریخ فریاد می زنیم اگر به مرز فراموش کردن برسیم ،مرزهای آزادی و رهایی و عشق به همنوع وارد خانه ها نخواهد شد و دوباره کشتار ها تکرار خواهد
یورش سراسری ونابودی بزگترین
اپوزیسون داخل زندانها
گزارشی از یک شاهد :نبرد
و وضعیت زنان زندانی سیاسی درسال 67
سال 66 به پایان رسید و نوروز 67 در گردش زندگی بند، هیچ تغییری را پدید
نیاورد، نه شاد باشی و نه حتی شیرینی های دست ساخته از خرما و انجیر . گستردگی و
تجمع زندانیان که به تناسب زمانی گوناگون در تقابل با دستگاه سرکوب حاکم بر
زندانهای رژیم جمهوری اسلامی آبدیده شده بود ند و حاضر به تسلیم نشده بودند و بر
مقاومت پا فشاری می کردند. گویی هزاران چشم زندانی به هم دوخته شده بود که شور آرمان بر سر داشت و آماده ی بیشترین گذشت
بود!
در هر نوروز مرور گذشته را در برنامه های خود در سر می پروراندم چرا که نوشتن
اهداف ؛ با قلم و کاغذ جرمی سنگین و نابخشودنی برای سیستم زندان داشت .در اندیشه
هایم ؛از دستگیری و بازجویی توسط اکبر خوشکوش در منطقه نازی آباد ؛ تا اعدامهای
شبانه سال 60 که با گلوله های سربی سینه مخالفان را درید ؛ تا بند 8 و سینه خیز
های حاجی داود رحمانی ؛ تاشورش در زندان
انفرادی ، ایزولاسیون گوهردشت
لاجوردی و حاج داود رحمانی نامهایی که فراموش نخواهد شد؛ تا شکنجه روانی مکرر با
اذان و گفتارهای نحس عبرت آمیز دینی شان برای تواب سازی ؛تا مخملباف شکنجه گر با
کارهای هیز و کثیف اش برای شکستن مقاومت ؛ تا حجاب اجباری و چادر سیاه بر سر
کردنمان توسط میثم واینک سالن یک در بسته آموزشگاه با تمامی محدویت ها وپرسش و پاسخی مبنی بر سن ،حکم
و اتهام !
مدتی بعد از سال جدید ، اوایل فروردین 67 به بند بالا، سالن 3 آموزشگاه آورده شدیم در همان دوران زنان
سالن 3 به اعتراض سنگین بودن دیگ غذا از آوردن غذا خودداری و تعداد بسیاری دست به
تحریم و نوعی اعتصاب غذا زده بودند ،در بدو ورود ما این اعتصاب با موفقیت پایان یافته و زندانبان مسول آشپزخانه
دیگ های سنگین را به طبقه سوم آورده و پشت در می گذاشتند.
طولی نکشید ماه رمضان آغاز گردید این
ماه همیشه مصادف با درگیری ،اعتراض و نگرفتن غذای ماه رمضان در سحر گاه بود .زنان
چپ سالها به اعتراض اینکه بایستی در 3 نوبت مرسوم غذا داده شود غذای سحر را به
بیرون میدادند و زندانبان همچنان بی توجه هر سحرغذا را وارد بند کرده و هر روز
کارگری بند صبح زود اجبارا از خواب بر می خواست و آن را به بیرون میداد و هر روز
کارگری وظیفه داشت ،اعتراض خود را اعلام و سه نوبت غذای مرسوم را گوشزد کند در این
مورد زنان مجاهد همکاری خوبی با این اعتراض پیش رو داشتند ،غذای تعداد روزه دارها
و زنان بهایی را از آن دیگ بزرگ و سنگین که ظاهرا مسی بود برداشته و بقیه را پشت
در می گذاشتند در واقع سالها زنان چپ یک ماه چیزی بنام غذای زندان را نداشتند
.....
در سالن 3 روزها از پی هم می گذشت و با داشتن امکان هواخوری تن و جانمان را به
گرمای نوید بخش بهاری رها ساخته و هوا و آفتاب را با جان های تشنه می بلعیدیم .
روزنامه های همیشگی کیهان و اطلاعات بدستمان می رسید و کارگری به نوبت آن را در
اتاقها پخش می کرد. کتابهایی که بدستمان مخفیانه رسیده بود را دست نویسی می کردیم
که مبادا در یورشی بنام گشتن بند از دست رود. جمعی کتابها خوانده می شدودرباره اش
بحث می کردیم
بازیگوشی های همیشگی و خالی کردی
انرژی مان را سر توپی که بما داده شده بود در حیاط زندان زنان خالی می کردیم و دو گروه والیبال را
تشکیل داده بودیم که فروزان عبدی فروتنانه و بدون برتری و خوش دست به یاران می
آموخت و من و ما از این زن قهرمان والیبال ،می آموختیم. او همچنان تا موقع اعدام
شور آرمان در سر داشت و آماده بیشترین گذشت بود. این زن و زنان مجاهد سالن 3 رابطه
بسیار خوب و صمیمی با زنان چپ در حیطه کارگری و اعترضات داشتند. چهره آن زنان خبری از رفتن را داشت و من آنان را همچنان زنده
می بینم.
هنگامی که به حیاط می آمدیم پاسدار
زنی در گوشه ایی به قصد مچگیری مراقب ما بود و گاه که گورش را گم می کرد از فرصتی
استفاده و به نوبت با بند یک پایین که میانش با حصاری کشیده شده بود، ارتباط برقرار می کردیم . این زنان ورزیده
سوراخی به اندازه یک دهان دربدنه حصار باز کرده بودند که می توانستیم به نوبت با
بند یک در بسته حرف بزنیم.
نوبت من شده بود از بند یک زنان مریم سارا پاکباز را خواستم. ازدیدنش پر در
آورده بودم در حین صحبت بمن گفت که مارکسیست - لنینیست شده است، او اعتقاد به این
راه دارد و بسیار خرسند است که این منش و آرمان را انتخاب کرده است. اما در چهره
اش غباری ازغم بود، پرسیدم :چیه؟ گفت :تقریبا همه اتاق او را بایکوت کردند و من
آرزو کردم که به بند ما، سالن 3 ، آورده
شود. درسالن ما، زن مجاهدی بود که نماز
نمی خواند. مریم پاکباز گل خوشبوی زنده من ناآرام و از جو اتاق بسیار ناراضی بود.
او توانسته بود 9 ماه گاودانی یا قبر حاج داود را سرافرازانه طی کند و اینبار هم با
آزمونی دیگر روبرو بود. مریم در دادگاه
67 از مارکسیست دفاع کرد. یاد او همچون مروارید در صدف ، در من نهفته می
باشد. مریم و تمامی هم اتاقی هایش در تابستان 67 سربدار شدند.
در آن روزها،
مرگ و اعدام ، چون بختگ طاعون به نسل ما فرود آمده بود . یک نسل سر بدار می شد تا
خمینی جام زهر را با خیال راحت بنوشد و این جام زهر چه داروی شفا بخشی بود که زن کشی و مرد کشی را با خود به همراه داشت .
فلاکت جنگ 8ساله که در بیرون از زندان مادران ،پدران و خانواده ها را به کام بمب و موشک کشانده بود، اینباربا
پایان جنگ، کشتار به سراغ رویش نوین جوانه ها که در زندان پر سن و سال شده بودند
آمده بود.
از شوخی سرنوشت، پایان جنگ با شروع عملیات فروغ جاویدان رقم خورد. ترانه اندک اندک جمع مستان می رسد مدام از تلویزیون رژیم پخش
می شد، بوی مرگ و خون به مشام می رسید. در همان روز های اوایل مرداد ماه
1367 اعلام شد تا اطلاع ثانوی ملاقات،نامه،بهداری و روزنامه قطع خواهد شد.تلویزیون
را از بند ها فاتحانه و مستانه پاسداران زن از بند خارج کردند و دوستان پرخروش
مجاهد سالن 3 زنان را در دسته چند نفری از
بند خارج می کردند، در اولین روزها وسایلشان در وسط بند مثل اسیران تلنبار می شد
اما در روزهای بعد با جدیت کلیه وسایل
خارج می شد. چشمان پر سوال مانده ها در
بند و چشمان پر نگران رفته ها نشانی از دوباره ندیدن ها بود .رنگ چهره پریده مان
اصطرابی داشت که کاملا غریزی و عکس العمل طبیعی بدن را در بر داشت . زنان مجاهد
حدودا 32 تا 40 بودند
که از بند خارج می شدند و به نا کجا آبادهای همین زندان فرستاده می شدند.
در همین روزها دختری را به پله های منتهی به بند 1 و 2 و 3 آوردند، او تعریف کرد
که دادگاه است و گروه گروه دارند اعدام می شوند. او خبر داد برای او اعدام مصنوعی
بر پا کردند چرا که یک برادر و یک خواهر او را در سالهای
پیش اعدام کرده بودند، به او گفته بودند برو و برای بقیه تعریف کن که عاقبت
کار شما ،علیه ما چیه!!
تعادل پیشین به هم خورده بود!! دادگاه صحرایی داخل بند زده شد،پاسداران زن با
چادر وارد اتاقها می شدند و یک به یک سوال می کردند،1 - اتهام 2 - حاضر به مصاحبه
هستی؟ 3 - نماز می خوانی؟ و زنان چپ یکی یکی جواب اتهام را میدادند و هیچکس حاضر
به مصاحبه نمی شد دست آخر پاسداران زن با نیشخندی بند را ترک می کردند و ما هم
شروع به خندیدن می کردیم که اینبار هم شاهد درمانده شدن ما نخواهید شد. پاسدار زنی
که صحنه را دیده بود با کینه توزی و سنگ دلانه گفت حالا بخندید نوبت ما هم می رسد
و بعد از رفتن پاسدارها ما دوباره می خندیدیم و کتایون داد امیری با لهجه گیلکی می
گفت "او، آقا جان یک جوری میگه که هنوز نوبتشان نرسیده"- مادر کتایون،
او را با رختشویی و کار کردن در خانه دیگران بزرگ کرده بود اما کتایون با همه تلخکامی زندگی، لبخند زیبا و پر
انرژی بر لب های کلفت و بزرگش می نشست و ما از شادی او که دستهای تپلش را به هم می
مالید و صحنه های عذاب را به صحنه پر خنده
ایی تبدیل می کرد ،می
خندیدیم. کتایون در زندان خودش را چپ معرفی کرد ولی اتهامش 2 اتهامه مجاهد - اقلیت
بود. از بند برده شد و بعد از بیست سال فهمیدم او را در زندان رشت اعدام کردند.
یاد او همچون مروارید در صدف، در من نهفته است.
بعد از رفتن زنان مجاهد، تعدادی از چپ ها از طیف های مختلف را از بند آزادیها
در بند یک آموزشگاه و بند 3 زنان ، سری - سری به دادگاه می بردند و مرحله ی جدی و
فشرده ای برای زنان چپ آغاز شد. از آنها اتهام ، نماز می خوانی پرسیده شد. دو زن
از حزب توده در دادگاه ،اعلام اعتصاب غذا در آن تابستان سوزان کردند و پنج بار
شلاق، هر بار پنج بار بر جانشان زده می شد تا شرط قبول نماز را بپذیرند. بچه های
اقلیت،پیکار،رزمندگان حکم ارتداد و کابل تا نماز را گرفتند.همچنین تعدادی از زنان
آزادی را که به دادگاه برده بودند آنان هم در روزانه شلاق می خوردند، دنبال شیشه
یا وسیله ایی بودند تا بتوانند خود را بکشند چرا که مردن از تحمل کابل بسیار راحت
تر بود. تعدادی پذیرفتند که نماز بخوانند هر چند که هیچگاه به درگاه سرکوب و شکنجه و اسلام دولا و چهارلا نشدند، اما در
حیاط خوری شاهد آنان بودیم که ازبه آسایشگاه انفرادی آورده شدند و آنان سرخورده و
بسیار شرمگین از قبول این خود نامیده اجبار شده بودند.
به دوست عزیزم م- ک با سر و کله و شکلک نشان می دادم که آرام باشد و بی شک با او احساس همدردی می کردم و به او نشان می دادم هنوز
دوستش دارم، اما اگر خودم هم جای او بودم همان احساس تکه تکه شدن و ذوب شدن
را می داشتم،نماز نخواندن جزو پرنسیب های ما شده بود. ما زنان چپ ،نجس های زندان رژیم
اسلامی بودیم که برروی دمپایی ما مثل اسیران علامت زده می شد و با علامت ضربدر زرد
رنگ ما را بخاطر عقایدمان دشنام و تنبیه می
کردند. ما سالها غذای ماه رمضان را بعنوان اعتراض به بیرون داده بودیم، جزوء آخرین
نفرات و گروههای زندانیان بودیم که به توالت جدا و حمام سرد را تجربه کردیم و در
حمام های خالی و پراز قارچ زندان مخوف قزلحصار بروی ما تف می انداختند و ما را لعن
و نفرین کرده بودند که بعد از حمام تمام دیوار از نجاست ما آبکشی می شد. موقعی که زنان چپی را در تابوت ها نشانده
بودند،ما عهد و پیمان بسته بودیم که نماز نخواهیم خواند حتی به قیمت سخت ترین
شکنجه ها.
روزها با شتابی بی وصف سپری می شد
وجنب و جوش در زندان اوین روال و ثبات خود
را پیدا نمی کرد. کار بازجوها،شکنجه
گرها،پاسدارها،زندانبانان شلوغ و زیاد
بود، حتی بعضی از روزها غذای داده شده
مرسومی به غذای سرد وماسیده پر از روغن تبدیل می شد بخاطر اینکه زندانبانان وقت و
زمانی پیدا نمی کردند که سر وقت تعیین شده غذا را بما برسانند. در آن روزها کاملا
می دانستیم که دادگاهها با شدت و حدت به
صد شتاب رسیده است. یکی از این روزهای مرگ با یکی از رفقای عزیزم پشت پنجره
هره های اتاق 110 نشسته بودیم و به آبی آسمان به افق دوری نگاه می کردم که به
دیوار غربی اوین ختم می شد، به آن سمتی که چند ماه قبل خانواده ها برای جشن سیزده
بدر به پشت دیوار و بالای تپه ها آمده بودند و با تکان دادن ملافه های رنگی جشن
سیزده بدر را با ما تقسیم کرده بودند، در آن افکار بودیم که رگباری از گلوله با
شدت و حدت شنیده شد و لحظاتی شاید بعد از 30 ثانیه صدای الله اکبر وحشیانه زن و
مرد پاسدار بگوش رسید، از آن بعد حدس زدیم که پس تیرباران خواهیم شد چرا که حتی
نوع مرگ را این رژیم وحشی اعلام نمی کرد و بایستی با ورزیدگی چندین ساله خود حدس
میزدنیم، اما این حدس در خارج از کشور به یقینی دیگر تبدیل شد که همه را سربدار
کردند.
سالن 3 آموزشگاه از زنان مجاهد نزد ما خالی شده بود،گویی دیوارها لخت شده
بودند. بعضی از اتاقها کاملا خالی از چهره، سکنه شده بود. در بند پچ پچی شروع شد
هر جمعی که سالها در باورها و ناباورها سخت دلی و سماجت را یاد گرفته بود ،با هم به سخن نشستند. دیگر
ملاقاتی در کار نبود که وقت تجزیه و تحلیل از حرفها و اشارات خانواده ها باشد و
هیچ حرفی امیدوار کننده ایی هم در کار نبود، ما مانده بودیم و زندانبانان - در جمع
های کوچک تصمیم گرفتیم 1 - اتهام را بگوئیم 2 - بگوئیم نماز نمی خوانیم 3 - مصاحبه
بر علیه گروههای دستگیر شده حتی به قیمت اعدام شدنمان نکنیم، اندشیه مرگ که هر
زمان در خطر آن بودیم برایمان ملموس ترمی شد.احساس آرامشی داشتیم، حال که چنین
است، اگر مینا به رغم میل اش اعدام بشود، بگذاربگویند که برای عقیده اش از این
طوفان در امان نماند.اگر مینا به علت نماز نخواندن اعدام بشود بگویند که او نماز
خوان نبوده،او تسلیم ایدئولوژی اسلامی نشد و به مصاف رژیم جمهوری اسلامی رفت، بگذار بگویند مینا
پایداری کرد وبس !!!
البته من گرامی ترین مرده هایم را با
چهره زنده شان با پژواک عمل و گفتارشان در یاد دارم،آنها در من زندگی می کنند
همچنان که شاید خود تا دیر گاه زنده
باشم.اما به کدامین حق مرگ را برای ما می خواستند؟؟
در یکی از شبهایی که می دانستیم اعدام
قطعی است وساعت 10 شب زندانبان به داخل بند آمد،صدایم کرد،سکوت در پله ها صدایی را
بوجود می آورد،صدای دمپایی لنگه به لنگه ام، خش چادرم و سعی و تلاشم که پله ها را
به درستی به پایین بروم می رسید. نفسم را پشت چادر خش خش شده ام پنهان کردم تا
پاسدار زن آرزوی ترس بر من را به گور ببرد، به دفتر بند خانم رحیمی مسئول بند 1 ،2
، 3 رسیدم هیچکس در جایی نبود و سکوت و تاریکی بود مرا پاسدار با خدعه و نیرنگ به
داخل دفتر هدایت و گفت برو تو ..... مردی پشت میز نشسته بود شلوار پاچه گشادی بر
تن داشت،پاهایش از هم باز و بسیار بد در صندلی نشسته بود کمی کمر و بالای تنش را
به عقب داده و بالای رانش به بیرون زده بود، با صدای جا افتاده و مسلط خود را
معرفی کرد، من زمانی نماینده وزارت اطلاعات در زندان هستم،ما می خواهیم به وضعیت
زندانیها رسیدگی کنیم.عکس العملی نشان ندادم،اتهام و مدت محکومیت را پرسید،بسیار
عادی جواب دادم،اقلیت و 10 سال،پرسید چند سالته : گفتم 27 سال پرسید: انزجار می
دی؟ گفتم انزجار نمی دم ( محکم و با قاطعیت ) ،از زیر چشم بند کاملا او را احساسش
می کردم، یک پف ف ف کرد.سرش را به طرف دیوار سمت راست برگرداند و کمی مکث کرد،منم
عادی با داشتن چشم بند مستقیم بطرف او نگاه
می کردم.
نمایند وزارت اطلا عات گفت :بیا برو بیرون ن ن ن. دیگه برات شوهر پیدا نمی شی
ها. جوابی ندادم، همچنان مستقیم نگاه اش می کردم. من و زمانی نماینده وزارت
اطلاعات هر دو درجا می زدیم، از بازی که در آن همبازی نمی یافت دست کشید، نمایشی
کوتاه براه انداخت، او می بایست بر فشار بیفزاید .سرش را پایین انداخت، گویی چوب
کبریتی را از لای شلوارش می خواهد بردارد.دوباره دشنام همچون تازیانه بر سرم فرود آمد و فریاد زد،کارمان گاه
مسخره می شد، سرکوفتم می زد و دوباره گفت : بدبخت بیا برو بیرون دیگه برات شوهر
پیدا نمی شه ها ها ها، در حین نفس نفس زنان که فریاد می زد گفت :تا حالا فکر می کردیم این پیر چریکها و پیر و پاتالها به شما خط می د
هند الان می فهمیم شما ختم روزگارید ید ید ....
به پاسدار زن دستور داد مرا به بند خود برگرداند. شب دیر وقت همه ظاهرا
خوابیده بودند به سراغ دوست قدیمی ام م - ت که چند سال از من بزرگتر بود و سال 61
همسرش را اعدام کرده بودند و خود او را به بایکوت اجباری وادار کرده بودند رفتم،
زن جد ی بود ، دلم می خواست سرم را بروی کتفش بگذارم و نمی دانم شاید اشک بریزم
،برایش تعریف کردم و به او گفتم ،م- ت ،شاید می خواهند شما را زودتر از ما ( صغری
یها ) اعدام بکنند. اگر می خواهند، ببرند ،
دلم می خواد با هم بریم، او در این
مواقع حرفی نمی زد، ولی نگاه نگران محبت آمیزی به حال و رفتارم نشان داد و گفت حالا برو بگیر بخواب تا فردا.
اما من دیگر کاررا پایان یافته می دیدم و با اندیشه مرگ نزدیک، جانم را فرا گرفته
بود. این اولین بار نبود که شخصی چون زمانی نماینده وزارت اطلاعات این اراجیف را
شنیده باشم، در دادگاه چند دقیقه ای سال 60 هم نیری رئیس دادگاه در کنار بازجو و
چند لمپن و لات این حرف را زده بود که موجب خنده و مزاح دیگران شده بود، اینبار من
و زمانی تنها بودیم آنزمان برای مدت محکومیت ام این اراجیف گفته شد و الان موقع
غائله داستان ،رژیم برای ما بنگاه شادمانی و نگرانی باز کرده بود، دلم می خواست
حداقل چیزی را می فهمیدند یا در آنجا به زمانی تفهیم و نشان می دادم که این
مسئولیت فردی است و هر کس مسئول برخورد کارهای خود است و بهای رنج و درد و خون های
ریخته شده را با خود خواهم داشت و با ترساندن ،تحقیر و شکنجه و کابل به خواسته های
شما تن نخواهم داد.
ما زنان چپ، راه کارگر، اقلیت،
رزمندگان ، پیکار و غیره تصمیم گرفته
بودیم که در مقابل پرسش های آنها ،پاسخی کوتاه بدهیم، چرا که تجربه مان ثابت کرده
بود هر چقدر بیشتر حرف بزنیم خودمان را به درد سر خواهیم انداخت. پس هر رفتار من
می توانست تا اندازه ای موضوع را پیچیده کند.
در این روزهای مرگ و زندگی که همراه با ماه محرم بود، تعدادی از زنان چپ با
اتهام های مختلف تشکیلاتی از بند خارج شده و به حکم ارتداد و نخواندن نماز به آسایشگاه
انفرادی برده بودند، بند در التهاب خاص خود که دیگر از نامه، ملاقات،رزونامه،
تلویزیون خبری نبود، قرار داشت. زنان چپ
که با هم نظر بودیم در یک اتاق بزرگ جمع
شدیم و یک رفیق که حافظه بسیار قوی داشت و بعد از سالها زندان، گنجینه مغزی
او، برای ما رومانهایی که قبل از دستگیری خوانده بود را برایمان هر شب مثل شبهای
هزار و یک شب تعریف می کرد، رومان رومن رولان
بنام جان شیفته بهترین تاثیر را بر من داشت زنی مستقل و آگاه که بر شرایط
تحمیلی تسلیم نمی شد و بر خلاف جریان آب شنا میکرد .
در همین حین از بند یک پایین در بسته تمامی زندانیان زن را با تدابیر امنیتی
به گوهردشت بردند و بعدا از چند مدت آنها را بر گرداندند. دلم برای یاران و یارانم
که بهترین رزوها و سالهای مبارزه را در سلول و بند اوین،قزلحصار و گوهردشت گذرانده
بودیم، می تپید و امید می رفت بتوان سرانجام یاران را دوباره با همان شور و نشات
می دیدم.
سپیده یار دیرین خوب من کجاست آیا می خواهند او را اعدام کنند، او یکسال و نیم
تعلیقی از سال 60 در زندان بود و بعلت نپذیرفتن شرط زندان مبنی بر هر نوع مصاحبه
تا به حال که 7 سال و اندی از آن می گذرد زندانی بود.آنان یعنی زنان موسوم به
آزادیها تاوان مقاومت را اینگونه پرداخت می کردند و سرپیچی شان از شروط تحمیلی
زندان و زندانبان و رژیم اکنون آنان را به نامعلوم ها سپردند.
زنان چپ سال 67
صدای به رگبار بسته شدن زنان و مردان آزادیخواه را از تپه های اوین شیندند،
خبر دادگاه های مرگ مردان و سربدار شدن آنها و خالی شدن زندان را شیندند و در یک
حصار و در دره ایی از سیم خاردار که عزیزانمان را برده بودند قرار گرفته بودیم،
حلقه محاصره تنگ تر می شد و ما را در یک تنگه واقعی مرگ قرار داده بودند.
اما در میدان برخورد منافع و مسئولیت مان بعنوان یک زندانی چهل و اندی روز مقابله کردیم و نه
گفتیم ،بانگ سخن سر دادیم، 85 زن از
تمایلات گروهی متفاوت و با نگرش های محتلف به مارکسیسم، در یک تصمیم جمعی قاطع
بودند، اگر هم ما را بکشند،ما مصاحبه نخواهیم کرد. زنان سالن 3 آموزشگاه شاهد رفتن
32 زن از بند خود شد،سالن 2 زنان اکثر قریب به اتفاق حلق آویز شدند. سالن یک
تنبیهی خالی از سکنه و تعداد قابل توجه ای حلق آویز شدند.زن زندانی سیاسی سال 67
همچون سال 60 دراونیفورم زندانبانش یعنی در چادر سیاه، بی چهره و پوشیده در کفن
سیاه چادر به قتل گاه و محل اعدام برده شد!!
زنانی همچون مریم پاکباز،فروزان عبدی،مهین
قربانی،شهربانو(اعظم)،اشرف فدایی،مهری و سهیلا رحیمی،شورانگیز،مریم گلزاده غفوری،مهری
قنات آبادی ،کتایون داد امیری و .... بی پروا همچون تکه های گداخته سنگ از آتشفشان نفس شان از سینه خارج شد
و جانشان در پوشیدگی چادر سیاه سر بدار
شد.
زنان چپ سالن 3 زندان اوین در تابستان 67 بر تصمیم جمعی خود
مبنی بر می میریم ولی تسلیم نشویم ،پایدار ایستادند واین صدا و تصمیم 85 زن در سالن
3 زندان اوین بود.
تاریخ زنان دهه 60 می گوید،ما هنوز زنده ایم و با پتانسیل فعلی مان با سر کشی،
گستاخی پرونده ناگشوده کشتار دهه 60 را باز گشوده،نگاه خواهیم داشت و در آزمون های
تاریخ فریاد می زنیم اگر به مرز فراموش کردن برسیم ،مرزهای آزادی و رهایی و عشق به
همنوع وارد خانه ها نخواهد شد و دوباره کشتار ها تکرار خواهد شد!!
مینا زرین 22.08.2013
بیاد همه مبارزان ،یاران همه کمونیست ها و آزادیخواهان و تمامی عزیزانم که در دهه 60 به جای خود و به توان خود رزمیدند و مقاومت کردند این نوشته بخشی از مقاومت به چشم دیده من است که به درازای 9 سال از سال 60 تا سال 69 طول کشید ..فراموششان نکنیم به پیش ای دوست کناری من
مینا زرین
بیاد همه مبارزان ،یاران همه کمونیست ها و آزادیخواهان و تمامی عزیزانم که در دهه 60 به جای خود و به توان خود رزمیدند و مقاومت کردند این نوشته بخشی از مقاومت به چشم دیده من است که به درازای 9 سال از سال 60 تا سال 69 طول کشید ..فراموششان نکنیم به پیش ای دوست کناری من
http://50.118.106.17/?p=60831یاد تمامی رفقا گرامی باد( مهرداد نشاطی )
http://iranglobal.info/node/25690
در این سایت ها به چاپ رسیده
http://50.118.106.17/?p=60821#comments
http://www.google.de/imgres?sa=X&es_sm=93&biw=1366&bih=594&tbm=isch&tbnid=NDQrjP5MdWeVkM:&imgrefurl=http://www.iranglobal.info/node/16774&docid=siHeTDm3vujqMM&imgurl=http://www.iranglobal.info/sites/default/files/pictures/akshaye-mataleb/MINA%252520ZARRIN.jpg&w=400&h=497&ei=YhpMUq6MA8mv0QW20oCQBQ&zoom=1&iact=hc&vpx=1019&vpy=142&dur=602&hovh=207&hovw=163&tx=134&ty=114&page=4&tbnh=128&tbnw=94&start=90&ndsp=32&ved=1t:429,r:97,s:0,i:379
سرکار خانم مینا زرین نوشتار شما در تارنمای ایران گلوبال نیز منتشر شد
پاسخحذفhttp://www.iranglobal.info/node/25690
شراره های شصت و هفت
پاسخحذفhttp://www.iranglobal.info/node/23106
بیست و ششمین سالگرد کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷
پاسخحذفhttp://www.iranglobal.info/node/36623
بیست و نهمین سالگرد کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷
پاسخحذفhttp://www.iranglobal.info/node/61175
فضیلت جان، تو "جان" دادی که "آزادی" نمیرد!
پاسخحذفhttp://www.iranglobal.info/node/61285
تجاوز دژخیمان آخوندیسم به ملیحه اقوامی پیش از اعدامش در تابستان ۶۷
پاسخحذفwww.iranglobal.info/node/61356
تجاوز به نسرین شجاعی پیش از اعدامش در تابستان ۶۷ _ اصفهان
پاسخحذفhttp://www.iranglobal.info/node/61457
زیر بوته لاله عباسی
پاسخحذفhttp://www.iranglobal.info/node/61597
گزارش همایون ایوانی از کشتار زندانیان سیاسی در تابستان سال ۱۳۶۷
پاسخحذفhttp://www.iranglobal.info/node/61733
تجاوز یک اتفاق ساده بود؟
پاسخحذفhttp://www.iranglobal.info/node/62292
آن سوی پرده شرم
پاسخحذفhttp://www.iranglobal.info/node/62487
آغاز بهار ۱۳۶٢ در اوین
پاسخحذفhttp://www.iranglobal.info/node/65410
زندان گوهردشت - نوروز ۱۳۶۶
پاسخحذفhttp://www.iranglobal.info/node/65522
بیست و یکم فروردین ماه سالگرد اعدام ددمنشانه مجتبی مطلع سراب در زندان تبریز
پاسخحذفhttp://www.iranglobal.info/node/65722
خدیجه جابری گل سرخ کرمانشاه در بهار پرپر شد!
پاسخحذفhttp://www.iranglobal.info/node/65828
ملاقاتی!
پاسخحذفhttp://www.iranglobal.info/node/65844
سی اُمین سالگرد کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷
پاسخحذفhttp://www.iranglobal.info/node/67204
با توام ای قابیل برادرکش!
پاسخحذفhttp://www.iranglobal.info/node/67657
به دختر دوازده ساله ام دستبند و چشمبند زده بودند!
پاسخحذفhttp://www.iranglobal.info/node/67792
روزی که هیأت مرگ را دیدیم!
پاسخحذفhttp://www.iranglobal.info/node/67904
شغل: نویسنده، متولد اوین!
پاسخحذفhttp://www.iranglobal.info/node/67969
مخاطب نامرئی من در انفرادی!
پاسخحذفhttp://www.iranglobal.info/node/68088
مرجان افتخاری و یادمانده هایش از کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷
پاسخحذفhttp://www.iranglobal.info/node/68401
دمپائی های گوشه دیوار!
پاسخحذفhttp://www.iranglobal.info/node/68547
باران می بارد!
پاسخحذفhttp://www.iranglobal.info/node/68697
روزی که من به مهمانی اوین رفتم!
پاسخحذفhttps://iranglobal.info/node/69269
عشرت اخوت مادری دیگر از مادران عاشق خاوران از میان ما رفت!
پاسخحذفhttps://iranglobal.info/node/69493
قضاوت قاضی القضات، حالا که مرده است!
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/69924
دیروز داریوش اعدام شد و آناهیتا درگذشت و امروز آیدا از دست رفت!
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/70332
به یاد رفیقم نوروز فتحعلی
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/71580
یاد و خاطره یحیی رحیمی گرامی باد
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/73189
یادی از برادرم غلام ابراهیم زاده در سالگشت فقدانش
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/73236
یحیی رحیمی بذرافشان انقلاب
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/73264
سی و یکمین سالگرد کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/73300
محمدرضا آشوغ و کشتار تابستان ۶٧ _ دزفول
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/73588
خاوران، نبش قبر به همین سادگی، مثل آب خوردن!
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/74205
خوب نگاه کنید، راستکی است!
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/74419
آن عاشقان شرزه که با شب نزیستند
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/74755
اندوه پائیزی
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/74872
صبح به خیر عالیجناب قاتل!
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/75244
فهرست مهره های دستچین شده رژیم آخوندی برای انتخابات فرمایشی مجلس یازدهم در تبریز!
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/76952
اخراج، شکنجه و اعدام! چگونه ایران از خدمت پزشکان بهائی محروم شد؟
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/77879
این خائن ها باید برای مردم اورمیه و آذربایجان حساب پس بدهند!
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/78796
قاضی و محکومش!
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/80075
نقش آخر!
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/80113
جمهوری اسلامی با داغ و درفش و کشتار بر مردم حاکم شد / جان باختگان بروجرد
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/80810
آقای نشانه الله، موسوی تبریزی، با شما هستم!
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/81033
به یاد رضا زرشگه، برای «مامان حشمت»
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/81610
هما تواب نشد، او رژیمی شد!
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/82164
شناسائی تصویری "رئوف" بازجوی اطلاعات سپاه پاسداران
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/83010
پیام تسلیت صدها تن برای درگذشت جانسوز فریده امیرشکاری + امضاها
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/83544
حسن کرمی فرمانده یگان ویژه برای سرکوب اعتراضات کیست؟
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/86769
سی و سومین ساگرد کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/88039
دادگاهی حمید نوری، انتظاری که پایانش آغاز شد
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/88302
پنج درنگ از ملاقات در اوین
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/88471
در سال ۶۷ چگونه از اعدام عزیزانمان باخبر شدیم؟
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/88834
حسین اقدامی، شاعری که تیرباران شد!
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/89202
سرپرست رادیو - تلویزیون ایران به جرم کودتا اعدام شد!
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/89258
ما نه چهار تن بلکه هزاران تن بودیم که "نه" خونین سر دادیم!
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/89434
روزشمار کشتار جمعی زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ - اوین و گوهردشت
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/89584
شمسی گیج خواب بود، او را کشان، کشان بردند و دارش زدند!
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/89674
مادرقباخلو، زنی مقاوم و یکی از مادران دادخواه خاوران از میان ما رفت!
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/89802
کبوتر و گربه خونخوار!
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/89986
به یاد دایی امیرحسین (حسین حاج محسن)
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/90211
مرگ شکنجه گر زندان قزلحصار!
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/90261
خواستگاری!
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/90341
تازه اولش بود!
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/90508
از کارخانه نخ ریسی تا کارخانه تواب سازی!
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/90599
نفس شما کمونیستا رو می گیرم، جیگرتونو درمیارم، شما آدم نیستین!
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/90912
حاجی لگد و فحش را چاشنی شلاق ها می کرد!
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/91072
هشتم آذرماه سالگرد اعدام ددمنشانه نسرین محمدپور دهکردی
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/91214
محبوبه صادقین مادر محبوب سه جانفشان شهرمان لنگرود در میان اندوه فراوان به خاک سپرده شد!
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/91785
زمان چه زود می گذرد و تاریخ فراموش می شود جناب خامنه ای!
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/92139
ادنا ثابت فرشته ای بود که به خاک و خون کشیده شد!
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/182101
ادنا ثابت از زبان فاطمه ایزدی
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/182528
ادنا ثابت و یادمانده های پرویز هدائی درباره او
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/182621
سی و چهارمین سالگرد کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/182685
پروانه عارف و کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/182863
بیست و یکم مردادماه سالگرد اعدام ددمنشانه غلامحسن سلیم آرونی
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/182984
جزئیات تکان دهنده از پرونده عجمیان، گفتگو با برادر حمید قره حسنلو
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/185022
روایت نسرین جوادی فعال زندانی حقوق کارگران از درمان در زندان اوین
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/185299
رنجی خونین از دریچه کوچک!
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/185325
روایت سپیده کاشانی از شکنجه هایش
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/185725
پدراسدیان، پدر رفیق دلاور سیامک اسدیان درگذشت!
پاسخحذفhttp://iranglobal.info/node/186895
ناصر سرمدی پارسا کیست؟
پاسخحذفhttps://iranglobal.info/node/187490
از چه پشیمان باشیم؟
پاسخحذفhttps://iranglobal.info/node/187525
پاسخحذفاعدام مصنوعی مرا شکست و آدمی دیگر متولد شد!
https://iranglobal.info/node/187606
عاتکه رجبی و گزارش او درباره سرکوبگران رژیم آخوندی
پاسخحذفhttps://iranglobal.info/node/187851
سلطنت دوج (مادریوسفی) پس از سال ها درد و رنج درگذشت
پاسخحذفhttps://iranglobal.info/node/189548