/بیاد زنانی که دراین روزها در کنار مان نیستند!
خشونت خانواده و اجتماع بر زن زندانی باز گوئی یک مسئله دردناک و ناباور
خودکشی مهوش در بیرون از زندان!
مهوش، در سال 60 دستگیر شده بود چهره متین و مهربانی داشت. سرسخت و سخت کوش بود و با داشتن حکم کم و قبول نداشتن شرط آزادی تا سال 69 در زندان ماند و مقاومت کرد. همسرش سال¬ها قبل در حادثه رانندگی جان سپرده بود. مهوش، از خانواده متوسط و پولداری بود و تنها فرزندش که در بین آن¬ها زندگی می¬کرد، مشکل مالی نداشت. خانواده مهوش، خیلی سعی کرده بودند او را قانع کنند تا بیرون(پذیرفتن شرط آزادی) برود. چیزی که به خاطر دارم اعضای نزدیک خانواده مهوش اعدام شده بودند. در هر ملاقات پسرش به دیدارش می¬آمد ولی مدتی بود فرزندش از او فاصله می¬گرفت و مهوش را خاله صدا می¬زد و خاله را مادر جانشین کرده بودند. خاله(خواهر مهوش) با سمپاشی بسیار او را زیر فشار قرار داده بود و خیال بالا کشیدن پول ارث فرزند مهوش را داشت این درگیری به هیچ¬وجه به نفع مهوش نبود و برایش از دست دادن پول و منال رولی را بازی نمی¬کرد. ولی در این بین با سمپاشی خواهر، پسرش با او بیگانه می¬شد و مهوش از این موضوع رنج می¬کشید... مهوش به دلیل پزشک بودن بلافاصله بعد از آزادیش به شغل طبابت پرداخت و در یک منطقه زحمت¬کش و فقیرنشین به مدارا پرداخت. هر بار که آنجا سر می¬کشیدم در اتاق انتظار زنان و مردان زحمت¬کش را می¬دیدی که مهوش نه تنها از آن¬ها پول ویزیت نمی¬گرفت، بلکه داروئی هم که در قفسه داشت به بیماران می¬داد. مهوش، ارتباط خوبی با انان گرفته بود و بیماران رابطه¬ای عاطفی با مهوش گرفته بودند. اما دردی مهوش را می¬آزرد. او با ناملایمات اجتماعی و فشار روانی خواهرش تاب نیاورد و در هتلی چند روزه در مشهد با قرص¬های که خود می¬دانست کشنده است، خودکشی کرد. در اتاق هتل، کاغذی از او به جا ماند. مهوش، نوشته بود: خودم، خودم را کشتم! با شنیدن خبر همگی شوکه شدیم و باز، به سنت زندان بغض را فرو دادم و در دل گریستم، اما از خود پرسیدم چرا؟! چهره سبزه¬اش و چشمان سیاه درشتش و سادگی بی¬آلایش و بی¬ادعایش در وجودم حک شد و با مرگش ده¬ها سئوال از خودش، پسرش، خواهرش و خانواده و جامعه و... برایم باقی ماند!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر