مینا زرین، فعال سیاسی و جنبش زنان و از زندانیان سیاسی دهه شصت نیز میگوید: «بعد از کشتار تابستان ۶۷، خانوادهها در اولین ملاقاتها در مهر و آبان همان سال به ما در بند سه آسایشگاه زنان طبقه سوم زندان اوین، خبر اعدام را دادند. خانوادهها با حالتی مشوش و با اضطراب و همدل با خانوادههای اعدامی خبر را به ما انتقال دادند و نگران شدید وضعیت همگی ما بودند. ما زنان سالن از طریق ملاقاتها خبردار شدیم.
این فعال سیاسی میافزاید: «بعد از آزادی در سال ۶۹ به خاوران رفتم در آنجا خانواده های بسیاری بودند که دو سال از اعدام فرزندانشان میگذشت چند قبر در آنجا بود و زمینی بیآب و علف که به هیچ قبرستانی شبیه نبود. در آنجا با خانوادهها به سخن مینشستم، آنان میگفتند که آنان را به کمیتههای مختلف تقسیم کرده بودند و در آن کمیتهها فقط به یک نفر وسایل و ساک اعدامی را میدادند، یا به بعضیها فقط زنگ زده بودند که فرد زندانی اعدام شده است.»
به گفته این زندانی سابق سیاسی، «در سال ۶۹ که به خاوران میرفتم مادران و همسران در ناباوری سنگی یا کلوخی را در گوشهای از خاک خاوران گذاشته و آن را سجده میکردند. آن مادران در پی جسد فرزندانشان بودند وگاه گریه میکردند وگاه ناسزا به رژیم میگفتند و گاه درخت کاج را در یک خاک میکاشتند تا آبادی و سبزی را به خاک بیاورد و به آن زمین بیآب و علف نگاه میکردند که در کدامین قسمتش فرزندشان را به خاک سپردهاند. آنان با بغض و کینه حرف میزدند و ما نظاره گر بودیم. من گل روی مزارهای بینام و نشان میگذاشتم و ترس خانوادهها این بود که بروید شما را دوباره میگیرند ولی من دلم میخواست آن مادران را ببینم و در کنار آنان و قبرهای بینام نشان بمانم.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر